دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
پهن شدن گسترده شدن، آماده شدن مهیا گردیدن: (و اگر کسی هر دو طرف ممهد شود که هم دوستان عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید بکمال مراد و نهایت آرزو برسد) (کلیله. مصحح مینوی. 237)
پهن شدن گسترده شدن، آماده شدن مهیا گردیدن: (و اگر کسی هر دو طرف ممهد شود که هم دوستان عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید بکمال مراد و نهایت آرزو برسد) (کلیله. مصحح مینوی. 237)
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد